اسدالله علم: چهل هزار دلار برای پوست سنجاب مورد علاقه فرح پول دادیم
تاریخ انتشار: ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۵۹۹۸۶۹
فارسپلاس؛ دیگر رسانهها- ایرنا نوشت: صرفنظر از نگاههای سیاه و سفید درباره خانواده و حکومت پهلوی، بررسی روایتهای دقیق از افرادی که خود درون این سیستم بوده و زیر و بالای آن را از نزدیک لمس کردهاند، تصویر واقعیتری از این حکومت به دست میدهد.
پژوهش ایرنا در سلسله گزارشهایی، تلاش دارد زوایای کمتر دیده شده حکمرانی پهلوی را از زبان مقامها و مدیران این حکومت بازخوانی کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اینکه نگاهی میاندازیم به خاطرات اسدالله علم وزیر دربار محمدرضا پهلوی. او در ابتدا وزیر کشور، سپس وزیر کشاورزی، بعد هم نخستوزیر و سپس وزارت دربار را برعهده گرفت. با توجه به چنین مشاغل حساسی به خصوص وزارت دربار، علم از بسیاری از اتفاقات و مناسبات پشت پرده دربار با خبر بوده است و به نظر میآید که گفتگوهای او با محمدرضا پهلوی قابل تامل است.
با توجه به چنین اطلاعاتی از دوره پهلوی، علم تصمیم میگیرد که خاطرات خود را به رشته تحریر درآورد که ثبت وقایع و گفتوگوهای درون دربار به این خاطرات اعتبار و اهمیتی دیگر داده است. بدون شک یکی از منابع اصلی مطالعه تاریخ دوران پهلوی است و همیشه به عنوان یک مرجع برای محققان به کار خواهد رفت. خاطرات علم را علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد و رئیس دانشگاه تهران با همکاری نیکولاس وینسنت داماد علم در هفت جلد و دو دفتر ویرایش، ترجمه و خلاصهسازی کردهاند.
فساد اقتصادی و ولخرجیها؛ پنج میلیون تومان قیمت اثاثیههای والاحضرتها
فساد اقتصادی نه مبتلابه یک حکومت و نه در یک کشور بلکه در دورههای مختلف وجود دارد. هر کجا که قدرت و ثروت انباشته شود فساد به وجود میآورد، هر کجا که یک شخص یا یک طبقه بیش از حد به لحاظ اقتصادی فربه شوند حتماً حقی از زیردستان و فرودستان ضایع کردهاند. در دوره حکومت محمدرضا پهلوی فساد اقتصادی از دربار شروع میشد و تا ردههای دیگر حکومت نفوذ کرده بود؛ مسافرتها و خوشگذرانیهای دربار و عمال حکومت مخارج زیادی داشت، سوء استفادههایی که از قدرت صورت میگرفت، ثروت هنگفتی برای آنها به ارمغان میآورد و این رویه دستگاه را روز به روز ناکارآمدتر میکند.
اگرچه علم خودش نیز جزئی مهم و تأثیرگذار از این دستگاه حکومتی بود و خودش یکی از عوامل فساد اقتصادی محسوب میشد اما در خاطراتش بارها به چنین فسادهایی اشاره دارد و در خاطراتش از اینکه به شخص شاه طعنا بزند، کوتاهی نکرده است. علم در ۵ آذر ۱۳۵۱ مینویسد: «گزارشی در خصوص پرداخت قیمت اثاثیه خانههای والاحضرتها، عبدالرضا و غلامرضا و امیرهوشنگ دولو تقدیم کردم. در حدود پنج میلیون تومان که بیشتر آن برای دولو بود. فرمودند از محل جشنها بپردازید».
یا اینکه در ۲۱ آذر ۱۳۵۱ مینویسد: «امروز عرض کردم علیاحضرت به پوست سنجاب خاصی علاقهمند هستند که در مسکو هست. چون گران بود نخریدند. خوب است اعلیحضرت همایونی برایشان بخرید. پولش چهل هزار دلار است. فرمودند: دستور بده بیاورند».
علم به موضوع جشنهای دو هزار و پانصد ساله هم اشاره دارد و از ولخرجیهایی که در این جشنها شده است پرده برمیدارد. برای نمونه او در ۱۷ فروردین ۱۳۴۹ به یکی از چادرها که قرار بود محل شام خوری شاه در تختجمشید باشد اشاره میکند و مینویسد: «شاهنشاه به علت گرانی آن را تصویب نمیفرمودند. بالاخره هم اندازه چادر و قیمت را به یک چهارم قیمت اصلی آن تقلیل دادند؛ یعنی یک میلیون دلار».
جایگاه احزاب؛ شاه: اقلیتها مزخرف گفته بودند
سابقه تشکیل احزاب در ایران به دوره مشروطه بازمیگردد و آن هنگامی بود که اعتدالیون و اجتماعیون سر بر آوردند و بعد هم احزاب دموکرات، سومکا، توده و غیره تشکیل شدند. با همه فراز و نشیبی که احزاب پشت سر گذاشتند اما از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد که قدرت شخص شاه بیشتر شد، احزاب وضعیت متفاوتی پیدا کردند و ما در مواقعی شاهد تشکیل احزاب فرمایشی و سرسپرده و حتی تک حزبی هستیم که نمونه بارز آن حزب رستاخیز است.
علم در خاطرات خود به خصوص در مورد این دوره و احزاب سخنهایی به میان آورده است. آنگونه که علم بیان میکند، شخص محمدرضا پهلوی اعتقاد آنچنان به حضور احزاب مختلف در کشور نداشت و ترجیح میداد که با احزاب کمتر و آن هم سرسپرده تر روبرو باشد.
علم در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۱ مینویسد: «اوامری در خصوص حزب مردم فرمودند که با دکتر کنی دبیر کل، بگو تشکیلات خود را گسترش دهد و جوانهای تازه بیاورد. عرض کردم چشم ولی تا اجازه حرف زدن و انتقاد کردن نداشته باشند، فایده ندارد ...مگر همین زمستان گذشته نبود که برای دو کلمه حرف که همین بدبختها در مجلس در مورد بودجه زدند، تلگراف صریح فرمودید که به آنها ابلاغ کنند...فرمودند: آخر مزخرف گفته بودند. عرض کردم به هر صورت این است. باید مزخرف گویی را هم تحمل کرد. والا کار حزب اقلیت هرگز به سامان نمیرسد. دیگر چیزی نفرمودند. فرمودند: شما این اوامر را به دکتر کنی بگویید».
خاطران علم نشان میدهد که او بارها به جدی و یا شوخی سعی داشته تا به شاه بگوید که حزب اقلیت هم باید اجازه سخن گفتن داشته باشد، باید اجازه انتقاد حتی در محدوده کوچکی داشته باشد اما به نظر میآید که این کار او موفقیتآمیز نبوده است.
انتخابات فرمایشی؛ هویدا: هر کسی را از هر جایی که بخواهی من وکیل خواهم کرد
انتخابات و حق رأی به مردم هم به مانند تولد احزابی در شبی متولد شد که مشروطه در ایران به پیروزی رسید؛ انقلابی که به پای آن خونها ریخته شد اما بسیار زود از مسیر اصلی خود منحرف شد تا انتخابات هم در این کشور جنبه فرمایشی پیدا کند. اینگونه انتخابات در دورههای مختلف شاهد آن هستیم.
علم در خاطرات خود بارها به نبود آزادی انتخابات و بی ارزش بودن حقوق سیاسی اشاره میکند و ادعا دارد که بارها در همین خصوص با شاه صحبت کرده است. او در خاطرات ۱۹ آذر ۱۳۴۸ خود مینویسد که خطاب به محمدرضا پهلوی گفته است که «چرا اجازه نمیفرمایید انتخابات واقعاً متکی بر آرای مردم باشد؟ گور پدر این حزب یا آن حزب. انتخابات شهرداریها آزاد باشد. انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی آزاد باشد».
و یا در شرح ۱۷ شهریور ۱۳۵۲ مینویسد: «دولت ...انتخابات را که مداخله میکند و انگشت میبرد. انگشت که چه عرض کنم؟ به مردم حقنه میکند، حتی انتخابات ده و شهر را. برای مردم و برای علاقه مردم چیزی باقی نمیماند، همه بیتفاوت میشود». حتی در ۱۵ ۱۳۵۴ مینویسد که امیرعباس هویدا نخستوزیر به او گفته است که «هر کسی را از هر جایی که بخواهی من وکیل خواهم کرد. هر کس باشد، هیچ فکر نکن به من بگو تمام میکنم».
مواجهه شاه با آمریکا و انگلیس؛ علم: شیشه عمر ما هم در دست آمریکاست
موضوعی که علم در خاطرات خود به آن میپردازد روحیه خاص محمدرضا پهلوی در قبال امریکا و انگلیس بود. البته این مواجهه ناشی از جایگاه این دو کشور در ایران نیز میشد.
اگرچه شاه از آمریکا و انگلیس دلخوشی نداشت و در جلسات خصوصی آنان را با کلمات رکیک مورد عتاب قرار میداد اما در جلسات رسمی سعی میکرد تا چنین نیتی را پنهان کند. برای نمونه علم در خاطراتش که مربوط به چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۴۸ است به پیامی که از انگلستان رسیده بود اشاره میکند که در آن پیام گفته میشود «در ملاقات نیکسون. ویلسون در مورد ایران، این نظر قاطع است که اگر غرب بخواهد با شوروی معامله بکند ایران وجه المصالحه نخواهد بود...شاهنشاه فرمودند: گه خوردند چنین حرفی زدند».
اما در عمل میبینیم که در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۱، علم به تلفن کاردار سفارت آمریکا اشاره میکند که به پیام نیکسون در مورد مینگذاری آبهای ویتنام شمالی بود که شاه میبایست جواب مثبت میداد که علم به او میگوید که موافقت کند چراکه «با کمال تأسف شیشه عمر ما هم در دست آمریکاست».
نگاه محمدرضا پهلوی به دولتمردان
یکی از مباحثی که در خاطرات علم جالب توجه است، نوع نگاه شخص محمدرضا پهلوی به دولتمردان است. مرور خاطرات علم نشان میدهد که شاه توجه آنچنانی به سخنان و یا خود افراد مسئول نداشت تا جایی که آنگونه که علم بیان میکند با کلمات نازیبا آنان را خطاب میکرد. نمونه آن در در ۴ اسفند ۱۳۵۳ بیان میکند، هنگامی که مینویسد: «ترتیب سفر پاکستان و الجزایر و ملتزمین رکاب. عرض کردم باید در الجزایر هیئت مطلعی مرکب از وزیر اقتصاد، زئیس بانک مرکزی، دکتر فلاح وزیر کشور(مسئول اوپک) و یک عده کارشناس همراه باشند. فرمودند: این خرها فایده دارند؟ عرض کردم خرها هرچه باشند لازم است باشند. فرمودند بسیار خوب بگو باشند».
یا در ۱۰ آبان ۱۳۵۳ در خصوص دیدار شاه با کیسینجر و سفیر آمریکا، هلمز رئیس سابق سیا اینگونه مینویسد: «دلم به حال وزر خارجه بدبخت خیلی سوخت. معنی عدم شرفیابی او یا هر کس دیگر از دولت این است که شاهنشاه به اینها اعتقاد ندارد. یا للعجب از این معما».
البته اینگونه رفتارهای یک شاه مملکت با افراد زیردست خود اثرات مخربی بر کشور میگذاشت و حتی باعث میشد که آنها همینگونه رفتارها را با دیگر افراد زیردست خود داشته باشند و به همین صورت احتمال این رفتار در سطوح دیگر بیشتر و بیشتر میشد.
پایان پیام/ت
منبع: فارس
کلیدواژه: ایرنا خاطرات علم محمدرضا شاه فرح خریدهای گزاف دربار پهلوی گزارشی از کتاب محمدرضا پهلوی علم در خاطرات فساد اقتصادی خاطرات خود نخست وزیر عرض کردم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۵۹۹۸۶۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
خاطرات مهندس جعفر شریف امامی از کار در راه آهن
تین نیوز حبیب لاجوردی :
جعفر شریف امامی از مدیران عامل راه آهن بوده که کار را پس از اتمام درس از راه آهن شروع کرده و سلسه مراتب مختلف را به تدریج پیموده تا به سمت مدیرعامل راه آهن رسیده است. در اینجا خاطرات وی را که مربوط به فعالیت در راه آهن در گفتگو با پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد بیان کرده، آورده ایم:
معرفی و تحصیلاتس- قربان اگر اجازه بفرمایید اول شروع بکنیم با یک خلاصه ای: از خانواده تان، مرحوم پدرتان بفرمایید و بعد شرح بدهید رفتن تان را به اروپا و تحصیلات تان و بعد آن وقت می رسیم به موضوعات بعدی.
شریف امامی: آنچه که من راجع به خانواده ام می توانم بگویم این است که پدر من یک مرد روحانی بود و تحصیلاتی که من در تهران کردم اول در مدرسۀ شرف بود و بعد از مدرسۀ شرف به مدرسۀ آلمانی رفتم آنجا در واقع متوسطه را در قسمت فنی تمام کردم و بعد برای رفع احتیاجات راه آهن عده ای در حدود سی نفر از وزارت راه می فرستاد به آلمان و من جزو آن هیئت به آلمان فرستاده شدم. در آلمان ما در Brandenburger Zentralschule در مدرسۀ سنترال که مدرسۀ راه آهن بود هجده ماه تحصیل مربوط به رشته های مختلف راه آهن کردیم و به سه دسته تقسیم شدیم که هر دسته ای یک قسمت از راه آهن را تحصیل کردند و بعد به ایران مراجعت کردیم.
در موقع مراجعت ما را دو دسته کردند یک دسته فرستادند به راه آهن شمال که در آنجا آلمانها کار می کردند و یک دسته را به راه آهن جنوب فرستادند که آمریکایی ها بعداً برای ادامۀ ساختمان راه آهن آمدند. در آنجا مهندسی بود به نام Caroll که سر مهندس راه آهن بود.
سفر از تهران و توقف در لرستاندر اینجا خالی از فائده نخواهد بود که مختصری از وضع مسافرت خود را از تهران به اهواز شرح دهم، در آن موقع وسیلۀ مسافرت اگر عدۀ کافی بود می شد یک اتومبیل سواری دربست کرایه کرد و به مسافرت رفت و الا باید با اتومبیل باری که پست را می برد پهلوی شوفر نشسته و با پست به سفر برود. ما پنج نفر یک اتومبیل سواری کرایه کرده و به راه افتادیم. راه تا لرستان به طور عادی بود و در تمام شبانهروز مقدور بود که انسان حرکت کند، البته راه ها تماماً خاکی بود و هنوز آسفالت نشده بودند و حتی در تهران خیابآنهای آسفالت نداشت و عصرها در جوی خیابان از طرف بلدیه (شهرداری) آب جاری می کردند و سپورها با دلوی که داشتند خیابآنها را آب پاشی می کردند تا گردوخاک کمتر شود. و گاهی با مشک آب پاشی می شد که سپور مرتب می گفت پرهیز آب و از مشک آب می پاشید. در لرستان راه تازه ساخته شده بود و چون راه آهن نبود در طول راه روی ارتفاعات مشرف به جاده برج های ژاندارمری ساخته شده بود که در هر برج ۶ نفر مسلح بودند و تمام روز راه را زیرنظر داشتند و به محض اینکه تاریک می شد عبور و مرور ممنوع می شد زیرا ممکن بود که انسان مواجه با راهزن های طول راه بشود. موقعی که از لرستان عبور می کردیم ژاندرم ها در محلی که قهوه خآنهای بود جلوی مسافر را می گرفتند که در همانجا بیتوته کنند و چون ممکن بود تا قهوه خانه بعدی هوا تاریک شود مانع حرکت می شدند.
موقعی که اتومبیل به چالان چولان رسید نزدیک چهار بعدازظهر بود و جلو را گرفتند که باید همین جا بمانید و هر چه اصرار کردیم مفید قرار نگرفت لذا به متصدی قهوه خانه دستور دادیم که محلی را نزدیک رودخانه تمیز و آب پاشی کرده و تخت چوبی بگذارد که جای با صفایی بود بنشینیم، و چون همه چیز از حیث غذا و لوازم یعنی تخت سفری همراه داشتیم بساط را در آنجا پهن کرده و نشستیم. بعد از چند دقیقه سواری از دور نمایان شد که خیلی رشید و چابک به نظر می رسید، یک سرآمد نزد ما و از اسب پرید پایین و سلام کرد افسری بود به درجه نایب اول و وقتی که نشست و به او تعارف کردیم معلوم شد اول راه است و تازه افسر شده است و خود از دزدان معروف منطقه بوده و اینک از طرف سپهبد امیراحمدی فرماندۀ نیروی غرب مأمور حفاظت ۱۵۰ کیلومتر راه شده و به درجۀ افسری نائل شده است. البته خود او سواد خواندن و نوشتن نداشت و کارهای دفتری او را یک سرجوخه انجام می داد نام او عباس قونکه بود و شروع کرد از دزدی های قبل و اقدامات بعد برای امنیت منطقه و گرفتن دزدها با لهجۀ لری غلیظ تعریف کردن و فرستاد چند مرغ از ده نزدیک آوردند که سرخ کرده و با غذایی که ما داشتیم با هم خوردیم، ضمناً از جیبش کیف چرمی کوچکی بیرون آورد و در آن ستارۀ برنجی درآورد و نشان داد و گفت قصد دارم هر وقت حضرت اجل (سپهبد امیراحمدی) به اینجا بیاید اجازه بگیرم که درجه سلطانی (سروانی) داشته باشم و با ما مشورت می کرد که چگونه گزارش بدهد و جملات را تکرار می کرد تا حفظ شود. خلاصه از لرستان به بعد تا اهواز به هیچ وجه امن نبود و جز در روز زیر نظر ژاندارم ها مسافرت مقدور نبود.
مطلب دیگر که مناسب است ذکر شود وضع شهرهای خوزستان بالاخص شوشتر و دزفول و اهواز است که در آن موقع شاید در حدود ۷۵ درصد مردم تراخم داشتند و عدۀ زیادی کور بودند و از آب رودخانۀ کارون با مشگ برای خود آب حمل می کردند در محلی که دیگران مشغول قضای حاجت بودند. و در بازار شوشتر دکانی بود که هرچه نگاه کردم ندانستم که متاعش چیست وقتی پرسیدم گفتند گیوه فروشی است ولی روی گیوه ها آن قدر مگس نشسته بود که تمام سیاه به نظر می رسید و تشخیص مشکل می شد. کثافات مستراح ها در بعضی از خیابآنها از بالای بام به داخل کوچه می ریخت و با در اختیار بودن تمام عوامل توسعه از آب و آفتاب و زمین مستعد و سوخت ارزان فقیرترین و کثیف ترین افراد در آنجا دیده می شدند.
ورود به اهواز و ملاقات کارل سرمهندس راه آهن
در اهواز موقعی که ما وارد شدیم یک عده ای از رفقای ما از بعضی از مسائل تنقیداتی کردند که موجب شد کارل تلگرافی به تهران کرد و اظهار کرد که این محصلین را من اصلاً نمی خواهم همه را خواهش می کنم پس بگیرید و ما با اینها وقت اینکه سروکله بزنیم نداریم.
س- ایرادات چه بود؟
ج- راجع به ساختمان راه آهن ایراداتی گرفته بودند من جمله مربوط به ریل گذاری و از این قبیل.
س- مسئله فنی بود یا مسئله سیاسی…
ج- نه نه نه فقط فنی بود. بعد من به رفقا گفتم بنشینم یک قدری صحبت بکنیم ببینیم مصلحت ما چیست، بمانیم یا برویم چه بکنیم. بعد از بررسی هایی که کردیم به دو دلیل من و چند نفر از رفقا تصمیم گرفتیم که همانجا بمانیم، یکی اینکه در شمال هنوز مالاریا خیلی بود و من شخصاً از لحاظ مالاریا حساسیت داشتم و میل نداشتم در یک منطقه ای که مالاریا هست بروم کار بکنم. دوم اینکه در جنوب اساساً میدان کار وسیع تر بود و کارل که آنجا بود اختیارات بسیار وسیعی داشت و اعلی حضرت فقید نسبت به او فوق العاده توجه داشت برای اینکه علاقۀ شدید به پیشرفت راه آهن داشت. علیهذا اختیارات زیادی به کارل داده بود که حتی شاید از اختیارات وزیر هم زیادتر بود البته از لحاظ اداری. از این جهت من تقاضا کردم از کارل که ملاقاتش کنم و رفتم آنجا وقتی که به دفترش آمدم لباس با کراوات و پیراهن سفید داشتم. گفت با این ریخت آمد{ی} با من صحبت بکنی من اصلاً حاضر نیستم صحبت بکنم. گفتم چه جور من بیایم که شما حاضر می شوید صحبت بکنید؟ گفت باید بروید لباس کار بپوشید (اوورل آبی) آن وقت حاضرم صحبت بکنم.
س- مکالمه به انگلیسی بود یا به فارسی؟
ج- مترجم بود که این وسط یک مترجمی داشت به نام آقای علوی اهل محل بود بسیار مرد شریفی بود یک پایش را هم کوسه زده بود که شل بود ولی انگلیسیاش خیلی خوب بود و آنجا مترجم کارل او بود.
خلاصه رفتم در اهواز یک مغازۀ بزرگی بود به نام کراچی استور. در آن وقت هنوز هندوستان و پاکستان جزو مستعمرات انگلیس بود و کراچی را همه جزء هند و هر چی از پاکستانی ها بود همه را هندی می شناختیم. در کراچی استور چیزهای مختلف از اجناس خرازی و بزازی و حتی خیاطی داشت در واقع مثل یک گراندمگازان {فروشگاه بزرگ} اهواز بود در آن وقت. رفتیم آنجا و دستور دادم به یک لباس کار برایم تهیه بکند گفت لباس کار آماده دارم ولی بایستی که قدری اندازه بکنم. برای من یک دست لباس درست کرد و خریدم و آمدم فردا دومرتبه رفتم به کارل خواهش کردم که مرا بپذیرد و رفتم به دفترش و دید با لباس کار آمده ام گفت حالا حاضرم صحبت بکنم، گفت که شماها خیال نکنید که یک مقدار تئوری یاد گرفته اید من برای آن ارزش زیادی قائل هستم. من نتیجۀ کار می خواهم و بایستی بدهید که کار بکنید من همه گونه کمک می کنم ولی اگر که بخواهید بنشینید پشت میز در اداره و بخواهید همهاش با کاغذبازی و حرف وقت بگذرانید اینجا رشدی نخواهید کرد این را از حالا باید صریح بگویم. گفتم نه ما حاضریم که لباس کار هم بپوشیم و با همین لباس برویم سرکار و کار بکنیم.
گفت خیلی خوب فوراً تلفن کرد به رئیس قسمت مکانیک، Superintendent Mechanical شخصی بود به نام Moler آمد آنجا و گفت که با این شریفامامی مذاکره کرده ام و حاضر شده است که با کارمندان دیگر شما همکاری بکند و بایستی از پایین ترین مرحلۀ کار یعنی از عملگی باید شروع بکند و بیاید بالا من جور دیگر موافقت نمی کنم.
از عملگی تا نقشه خوانی و نصب کارخانه تعمیرات واگن و لکوموتیو
در آن موقع می خواستند یک کارخانۀ تعمیر درست بکنند برای تعمیرات واگن ها و لکوموتیوها و غیره و یک شخص ارمنی آنجا سرکارگر بود مرا مولر به او معرفی کرد که باید با او همکاری بکنم و او هم ملاحظه نکرد از همان روز اول با چند عملۀ عرب همراه کرد که مثلاً یک سرنردبان را یکی از آنها می گرفت و یک سرش را هم من می گرفتم تا اطمینان حاصل شود تا آماده هستیم که کار بکنیم. دو سه روزی که آنجا به این صورت شروع به کار کردم نقشه های کارخانه آمد که ماشین آلات را نصب بکنیم آنجا دیگر خود سرکارگر هم نمی توانست که خوب نقشه ها را بخواند و مجبور بود از من استفاده بکند و کارهای ریختن طرح فنداسیون ماشین آلات و پایه های مربوط به ترانسمیسون و غیره تمامش را دیگر من دستور می دادم که چه بکنند از این جهت بعد از چند روز شدم معاون سرکارگر یعنی یک قدم جلو رفتم تا بعد که کارخانه تعمیر را نصب کردیم و تمام شد، مولر مرا خواست و گفت که ما تعدادی منبع آب بایستی نصب بکنیم در بعضی ایستگاه های راه آهن برای احتیاجات آب گیری لکوموتیوها و می خواهیم اینها را مقاطعه بدهیم شما مراقبت بکنید که این کار را که می دهم به همین سرکارگر ارمنی که بکند مراقبت بکنید که قیمتش را حتیالمقدور ارزان و سریع تمام بکند تا بر آن اساس بتوانیم با او قرارداد ببندیم.
اولین کار مقاطعه کاری و اولین افزایش حقوق پنجاه درصدی
وقتی که ما شروع کردیم به نصب اولین منبع آب در اهواز که در آنجا دو تا باید نصب می شد بعد از آنکه اولی تمام شد آمدم به مولر گفتم در اینجا چون اختیاراتی نداشتم و هرچه سرکارگر می خواست می کرد صرفه جویی کامل نشده است من می توانم که منبع آب دومی را ارزان تر و سریع تر نصب بکنم. شما چون مایل بودید که حداقل قیمت و کوتاهترین زمان را به دست بیاورید من حاضرم که تعهد بکنم که این نظر را تأمین بکنم. مرا برد پیش کارل و گفت شریفامامی چنین اظهاری می کند و حاضر است. تعهد بکند که منبع آب دوم را خودش نصب بکند هم سریع تر و هم ارزان تر. کارل اعتبار محدودی کمتر از آنچه که آن سرکارگر خرج کرده بود به من داد و گفت که این اعتبار را در اختیارات می گذاریم برو هر کاری می توانی بکن ولی دیگر به من مراجعه نکن تا وقتی که منبع سوار شده باشد.
علیهذا رفتم و آن منبع را با تقریباً سه خمس قیمتی که او تمام کرده بود از لحاظ پرداخت دستمزد و در حدود چهار روز هم کوتاهتر از آنچه که او طول داده بود نصب کردم. بعد آمدم و به مولر گزارش دادم که کار منبع تمام شده است.
برخاست و آمد همراه من دید که منبع را نصب کرده ام و تمام شده است، مرا برد پیش کارل و به کارل گفت که شریفامامی منبع را سوار کرده و ارقامی را هم که گرفتم هم ارزان تر و هم زودتر تمام شده است. کارل گفت که پس می آیم خودم ببینم. آمد و خودش دید و همانجا دستور داد همۀ رؤسای ادارات بیایند به محل نصب منبع آب. رئیس حسابداری و رئیس کارگزینی کارپردازی و غیره همه آمدند.
س- رؤسای ادارات آمریکایی بودند؟
ج- نه نه، اینها فقط چند نفر رؤسای ادارات فنی آمریکایی بودند بقیه ایرانی بودند مثلاً رئیس حسابداری آقای جمال خان بود که رتبه ۹ داشت و آن وقت در خوزستان دو نفر رتبه ۹ بود یکی جمال خان بود و یکی پیشکار دارایی خوزستان. دو نفر رتبه ۹ بیشتر نبود آنجا رتبه آن وقت خیلی اهمیت داشت و کارمندانی که در راه آهن بودند تمام رتبه ۲، ۳، ۴ و اینها بودند. فقط یک نفر بود آقای فرمی که رتبه ۶ داشت و معاون جمال خان بود.
س- فرمی؟
ج- فرمی گویا آمد به آمریکا بعداً جمال خان که رتبه ۹ داشت معاون کارل بود. و فرمی هم معاون جمال خان. خلاصه اینها آمدند در بیرون اداره در فضای آزادی که ما منبع آب را سوار کرده بودیم و کارل شروع کرد به توضیح دادن که من با این جوان اول صحبت کردم و به او گفته بودم که باید از پایین شروع بکند و نشان بدهد که کار می تواند بکند تا کار مستقل بشود به او داد و از این قبیل حرف ها. حالا نشان داده است با اینکه واقعاً کارش را خوب می تواند از عهده برآید و مسئولیت های بیشتری آماده هستم که به او بدهم و حقوق را پنجاه درصد یکمرتبه اضافه کرد، بعد از جمعاً چهار پنج ماه بیشتر طول نکشیده بود که من در راهآهن شروع به کار کرده بودم.
س- مبلغ حقوق چند به چند اضافه شد؟
ج- چهارصد ریال بود شد ششصد ریال.
س- ماهی؟
ج- البته ماهی. بعد مرا کرد رئیس شعبه. تمام کارهای لوله کشی و نصب منابع آب و آهنگرخانه و نجارخانه و کارهای ساختمانی درها و پنجره ها و قالب پزی ها و غیره که برای طول راه و ایستگاه ها باید ساخته بشود همه آمد زیرنظر من.
س- این در چه سالی بود؟
ج- این در اوایل سال ۱۳۱۰ شمسی بود. در آن موقع حقوق خیلی خوبی دیگر پیدا کردم زیرا قیمت ها آنجا فوق العاده ارزان بود اگر مقایسه بکنید مثلاً از همانجایی که من لباس کار خریده بودم لباس معمولی می دادم درست کند برای من یک کتوشلوار روی اندازه می دوخت از پارچه کتانی فرمی به مبلغ چهار تومان. قیمت ها در این سطح بود یعنی یک کت وشلوار از پارچه و دوخت و غیره می شد در حدود چهار تومان و یا ما پانسیون بودیم در راه آهن به ماهی پانزده تومان یعنی ناهار و شام و چاشت و غیره همه اینها در ماه پانزده تومان میشد با سطح قیمت ها که از این قرار بود ماهی چهل تومان هم حقوق ماهیانه بود. به طوری که من از همان چهل تومان مبلغی صرفه جویی داشتم که مقداری فرش و میز تحریر و غیره بعداً برای خودم خریده بودم. به هر صورت آنجا یک شروع خیلی خوبی برای من شد که با ذوق و شوق و با علاقه شروع به کار کردم و وضع من در خود راه آهن و در وزارت راه یک وضع استثنایی در واقع شده بود که همه تا اندازه ای حتی رشک می بردند.
تاریخ انجام مصاحبه: پنج شنبه ۱۳ می ۱۹۸۲ { 23 اردیبهشت 1361 } در شهر نیویورک
آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید